پنج‌شنبه , نوامبر 21 2024

داستان های کوتاه

داستان کوتاه خوب منو بلدی

وقتی باهاش حرف نمی زدم بدون اینکه دست خودم باشه احساس می کردم کارهام پیش نمی رهبی حوصله ام…یه چیزی کمهیا دوست ندارم با هیچکس حرف بزنموقتی باهاش قهر میکردم خودم بیشتر ناراحت می شدم اما، دوست داشتم هر از گاهی ببینم که نبودنم براش مهمه یا نه!از صبح تو …

Read More »

داستان کوتاه حس مخفی

داستان کوتاه حس مخفی

همیشه بین کار از پنجره اتاقم نگاهش میکردم با دقت مشغول کارش بود، دفترش رو‌‌ ورق میزد و گه گداری چیزی مینوشت منظم و مرتب بود اینو از حرکات محجوبانه اش متوجه شده بودم ماه ها بود از پنجره کوچک توی اتاق کارم نظاره گر دختری بودم که حتی از …

Read More »

داستان کوتاه نمی توانم جای تو باشم

داستان کوتاه نمی توانم جای تو باشم

آرام و بی صدا با خیالت به یادت در خیابان هایی که هنوز هم جای قدم هایت هست قدم میزنم جای قدم هایت قدم میگذارم جای نفس هایت نفس میکشم اما…نمیتوانم جای تو لبخند بزنم نمیتوانم جای تو دلبری کنم جای تو…سنگ های خیابان را دوتا یکی کنم و از …

Read More »

داستان کوتاه پسرک عاشق شده بود

داستان کوتاه پسرک عاشق شده بود

صبح ها که از خواب بیدار میشد نور آفتاب ، گرمای رخت خواب همه چی فرق داشت… برای بلند شدن و شروع کردن روزش انگیزه داشت با لبخند صورت خواب زده اش را می شست با لبخند…لباسش را آماده میکرد و با لبخند…و میلی بیشتر از قبل صبحانه میخورد نگاهش …

Read More »

داستان کوتاه یار زیبای من

داستان کوتاه یار زیبای من

در کوچه پس کوچه های خیالم یاری قدم میزند یاری با موهای مشکی… لبانی سرخ… همچون غنچه ای که تازه شکفته است! هر از چندگاهی ، در خانه ام را می زند این قلب لعنتی ام انگار می داند یار پشت در است میخواهد از سینه ام کنده شود و …

Read More »

داستان کوتاه جهانم بی تو

داستان کوتاه جهانم بی تو

جهان هرکسی به وجود کس دیگری وصل شدهاگر نباشد ، اگر نباشی..مفهموم قدرت ، وسعت ، لذت از دست می رودجهان بی عشق مانند رودی ست که سالهاست در حسرت باران و لطافتش چشم به آسمان دوخته.دهانش را کج می‌کند تا شاید کمی عشق ، کمی احساس…را به درون خود …

Read More »