اشعار های فروغ فرخزاد

درخت خزان…

آن چنان آلوده‌ستعشق غمناکم با بیم زوالکه همه زندگیم می‌لرزدچون تو را می‌نگرم مثل این است که از پنجره‌ایتک درختم را، سرشار از برگ،در تب زرد خزان می‌نگرممثل این است که تصویری راروی جریان‌های مغشوش آب روان می‌نگرم شب و روزشب و روزشب و روز بگذارکه فراموش کنم. تو چه …

بیشتر بخوانید »